دانه دانه
خوشیهای اندکمان را
صاحب میشوند
سند میزنند به نام خودشان
همسایه میشوند با خلوتمان
تک تکمان را وارسی میکنند
دسته دسته جدامان میکنند
میریزند در شیشههای مربا
میگذارند روی رف
کتابهامان
ننوشته
نخوانده
خاک میخورند در کشوهای میز تحریر
و ذهنمان
حرفهامان
نشنیده
نگفته
بغض میشوند در گلوهای بستهمان
مشتهامان
همیشه گره
و تو باز هم تلخ میخندی که
میترسم روزی برسد
که برای خودکشی هم مجوز بخواهند ازمان!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر