پاییزهای رفته
(ه.ق)
۱۳۹۰ خرداد ۶, جمعه
...
شب ماری میشود
دورم میپیچد
مرا به تخت میبندد
نمیگذارد بخوابم
پوستش را به تنم میکشد
فشفش صدا میکند
زبانش را به گوشم میزند
در چشمم خیره میشود
و ارام زمزمه میکند
بلند شو
صبح شده
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر