به نظرم سختترین کار دنیا تحمل کردن منه! تا حالا هزار بار گفتم اگه با کسی - شده حتا اندکی- مثل خودم مواجه بشم، واکنش بیدرنگم قتل نفس خواهد بود... واقعن در توان خودم میبینم که آدم - آدم؟!- ی مثه خودم رو خلاص کنم و خلقی رو راحت...
حالا چرا این عنوان برای این نوشته انتخاب شده؟
چون بیشترین کسی که همیشه مجبور به تحمل من، تبعات کارهام، شکایت دیگران از من، شکایت من از خودم و دیگران و بسیاری خزعولات دیگر بوده... مامان بیچارهی من میباشد!!!
گاهی احساس میکنم این بشر چهقدر بزرگواره، چه تحملی داره و از اون بالاتر... با وجود تمام اینها... ورای تمام اینها دوستم داره. بدون شک تمام این بزرگمنشی نمیتونه به خاطر مقام مادری به اون اعطا شده باشه! حتمن بخش عظیمی از این ماجرا از روح بزرگش و شکیبایی بیحصرش آب میخوره. گاهی در مقابل این میزان از تحمل اون بهقدری احساس عجز و ناتوانی میکنم که در پایان منجر به تشدید نفرت همیشگیم از خودم میشه.
اگر روزی بچهدار شم مادر بدی خواهم بود. حالا نه لزومن عینی، ولی همیشه در درون خودم میدونم که خوب نیستم. چون هرگز هرگز هرگز نمیتوانم حتا نصف اون خوب و صبور و فوقالعاده باشم. این باعث میشه که همیشه دلم برای اون فرزند خیالی بیچاره هم بسوزه.
هرچی بیشتر مینویسم احساس بدتری پیدا میکنم... احساس میکنم دارم حقیر میکنم با این کلمهها درونم رو... بس که این کلمهها تنگ و کوچیکن!
.
.
.
چاره چیست
وقتی به کلام اندر همی نمیشوی؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر