۲. کلید رو با بدبختی توی بلبشوی کیفم پیدا میکنم و میکشم بیرون. خان دوم پیدا کردن کلید در حیاط از بین همهی کلیدهامه. وقتایی که خوشاخلاقی و گذارت میافته به کیفم اگه ببینیش میگی دستهکلید جناب داروغه! سنگینی کیسهها انگشتای دست راستمو کبود کرده. بالاخره پیداش میکنم و میرم سراغ قفل. وسواسم نمیذاره حتا برا یه لحظه هم کیسهها رو بذارم زمین. با دست چپ کلید رو با کلی کلنجار میچپونم تو قفل و تصور میکنم که یه دست بیشتر ندارم. خیلی در این تصور موفق نیستم. با کتف چپ در حیاط رو هل میدم و میپرم تو که از پشت با پا نگرش دارم که با هل من کوبیده نشه به دیوار که داد عفتخانم دربیاد.
بیصدا میام تو راهپله بوی گند سیگار تو با پیاز داغ همسایهی جدید پیچیده به هم و انصافن ملغمهی تهوعآوری ساخته. میشمرم... یک، دو، سه... و به درد انگشتام فک میکنم. از روی جاکفشی یه روزنامه برمیدارم پهن میکنم رو زمین و کیسهی گوشتها رو میذارم روش. کفشات رو جفت میکنم. فحش نمیدم. به یه ایش کوتاه اکتفا میکنم. در خونه قلق داره نمیشه با آرتیستبازی وازش کرد. درو باز میکنم. کفشامو درمیارم و جفت میکنم. خریدهارو میدم دست چپ و گوشتها رو با دست راست برمیدارم.
پامو که میذارم تو نفسم میگیره. بوی تن و خاکستر سیگار و بوهای ناآشنا میپیچه تو دماغم. میپرم تو آشپزخونه کیسههارو گذاشته نذاشته روی میز دستگیرهی پنجره رو میقاپم. بازش میکنم و هوای دودگرفتهی ابوریحان رو ترجیح میدم به اون بوی افتضاح. حالم که جا میآد تازه چشمام کار میکنه. اول پنکه رو روشن میکنم. میچرخم سمت سینک. هیی خفیفی میکشم: تا زیر کابینتهای بالایی مملو از ظرفه. ابروی راستم به عادت شاخدرآوردن میره بالا. ینی خواب دیدم که صب چهل و پنج دقیقه یه لنگ پا ظرف شستم و سینک رو خالی کردم که عصر گوشتهارو بشورم؟! بازم حوصلهی فحش ندارم. برای داد هم نفس ندارم و تازه پنجره هم هنوز بازه.
یادم میافته که یکشنبهست و لابد بچههای دانشکده هوار شده بودن اینجا... تکلیف بوی غریبه هم روشنه... یکی از خارج اومده یا یکی تازهوارد با خودش آورده... احتمالن لیلا. خدا رو شکر میکنم که ناهار داشتم تو یخچال و ظرفهارم شستم صب و تنبلی نکردم.
میچرخم سمت یخچال که فعلن تا پایان نبرد در جبههی سینک گوشتها رو از فاسد شدن نجات بدم. رو یخچال با ماژیک نوشتی نیا تو کارگاه قالب رزینی گرفتم نفست میگیره. فوری دستم رو میکشم رو نوشتهها ببینم پاک میشه یا نه! عادت داری با ماژیک پاکنشو- اصطلاح خودمون- همهچی رو به گند بکشی. تمام مصرف الکل صنعتی خونه فاکتور ِ کارگاه همین شیرینکاریهاته.
بقیهی خریدهارو هم میذارم سرجاهاشون. میافتم به جون ظرفا. از صدای تلفق تلوق من میای تو آشپزخونه. خواب بودی انگار... سرتو میخارونی و با خمیازه میگی ا؟ اومدی؟ کی؟ پوزخند میزنم که ساعت خواب! بازم با خمیازه میگی فقیهی اومده بود قالبهارو ببینه مخمو خورد! بچهها هم یه سر اومدن اینجا و رفتن. کولر هم روشن بود ولو شدم بعد ناهار. میتوپم که ملتفت شدهم! از پشت میگیری منو آروم میگی ول کن خودم میشورم! و کنار گوشم رو که از زیر مقنعهی کج و کولهم اومده بیرون رو میبوسی. بوی تند عطر زنونه میپیچه تو دماغم.
خودمو میکشم کنار و با طعنه میگم عطر جدید مبارک! جا میخوری. میری عقب. خودتو بو میکنی و ترجیح میدی بگی دیوانه! با مقنعه و مانتو وایسادی اینجا به ظرف شستن که چی؟! حالا که ترجیح تو اینه، باشه منم ندیده میگیرم همهچیو. دستکشارو در میآرم میذارم گوشهی سینک. پیشبند رو باز میکنم میگیرم طرفت میگم حالا که انقد عذاب وجدان داری باشه! تعجب کردی ولی به روی خودت نمیآری. منم کوتاه نمیآم تا بگیریش. میرم سمت کتری که چایی بریزم برای خودم. همزمان میگیم خوبیه این زندگی اینه که مدام خدا چایی به راهه. میخندیم.
لیوان رو میذارم رو میز. پنجره رو میبندم و میرم تو اتاق که لباس عوض کنم. همون بو بازم تند میپیچه تو دماغم. ایندفعه با بوی عود و سیگار قاطی شده. خون میدوه تو صورتم. معدهم میجوشه. اسپریم رو برمیدارم. تکونتکون میدم و انگار بخوام سوسک بکشم تقریبن تو هوا خالیش میکنم. نفسم میگیره. حالا نوبته سالبوتاموله. نفسم جا میآد. میچرخم سمت آینه. بیصدا به خودم میگم هیچی نمیگی هاله!
لباسامو عوض میکنم. میام سمت در صدای دمپاییهات میاد که از پشت در تند دور میشی. یکم فکر میکنم. ساکت میخندم. مچت باز شده! میزنم به کوچه علی چپ و با مکث میام تو آشپزخونه. از تو کاسهی رو میز پولکی میذارم تو دهنم و چایی رو میبرم با خودم تو هال. صداتو بلند میکنی که بچهها خواستن بشورنها! اما ترسیدم خرابکاری کنن! تو هم که حساس! از دهنم میپره که تو هم که خوشبو!
ساکت میشی. ساکت میشم. یه آن فکر میکنم نکنه زیادی خوشبینم؟! نکنه حدس بیخود زدم؟ نکنه واقعن... معدهم تا حالا بهم دروغ نگفته! آروم میگم: بهدرک! میذارم زمان غافلگیرم کنه و کارآگاه بازی رو ول میکنم. آروم آروم چاییمو هورت میکشم. چرا یهو یخ کرد این؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر