۱. زیر باد کولر کرخت شدم. با بدبختی چشمامو باز میکنم و میچرخم سمتش. نیست. میچرخم سمت ساعت. هشت و نیمه. زیاد خوابیدم. از تو آشپزخونه صدای دلنگ دولونگه ظرف و مایکروویو میاد. صدامو صاف میکنم و بلند. عزیزم! کولرو کم میکنی؟ من مردم! دینگ دینگ کنترل کولر بلند میشه. صدای پاهای لخت روی سنگ کف باز دادمو در میاره. دمپاییات کوشن پس؟ رسیده به اتاق. با یه لبخند پهن میگه بذا پاشی بعد! پاشو آب گرمه. دستامو دراز میکنم که مثلن من خستهم و لوسم و نمیتونم پاشم... میاد سمتم، دستامو که میگیره میکشمش تو تخت و خودم جاخالی میدم و مثه فنر میپرم. خندهم اتاق تمام سفیدو دور میزنه. دادش میره هوا که وای کمرم! میخکوب میشم که چی شد؟ رنگم پریده گویا که میگه
I got you!
حالا نوبت خندهی اونه که تمام خونه رو دور بزنه. برای قهر لبامو آویزون میکنم. میگه هپلی که بودی قهرم که کردی میرم چمدونتو بیارم! نگاهش نمیکنم تا برسم به حموم. میرم تو، درو میبندم، قفل میکنم. بلافاصله صداش میاد که اوووه! میگم دیگه نمیآم بیرون! جواب میده که باشه. با لیلین امروز کلاس داری دیگه. من که راضیم! خدا کنه اونم راضی باشه. میخندیم. اون با صدا من بیصدا. از حواس جمعش ابروی راستم میپره بالا. بلندتر میگم برنامهی هر روزمو حفظی یا لیلین استثناس؟ جوابم یه «حالا»ی تکضرب و خبیث و جذابه. دارم به زور خندهم رو قورت میدم که دستگیرهی در تکون تکون میخوره. محکم میگیرمش که مثلن بازش نکنه و داد میزنم من قهرم! اما انگار قرار نیس درو باز کنه. میگه میخوام کمکت کنم همونتو بمونی! میگم مانی! بیصدا میشم یهو.
همیشه همینم. وسط شوخیها بهم برمیخوره و پا پیس میکشم و همهچیو به همه زهر میکنم. برا همینه که تحملم سخته. آدما همیشه باهام دس به عصان! آروم میخزم زیر دوش و آب داغ باز میکنم رو سرم. شلنگ فحش و بد و بیراه هم تو صورتم... ضربههای آرومی که میخوره به در رو نشنیده میگیرم تا قطع شن. جوری به تنم لیف میکشم که انگار تو استخر روغن موتور بودم. دارم خودمو شکنجه میدم. خوب میدونم بینتیجهس. این چرک از تن من نمیره. تو گوشتمه.
باز صدای در میاد. هاله! فشار آبو کم کن... نمیای؟ یخ کرد! با لج شیر آبو میبندم. درو از بیرون باز میکنه. بخار از در حموم میزنه بیرون. فقط شلوارک آبیش معلومه. صورتشو نمیبینم. دستاشو تو هوا تکون تکون میده و صداهای مسخره درمیاره. بدون اینکه بخوام پقی میزنم زیر خنده! بلند میگه خندیدی... خندیدی!
حولهرو زیر بغلم سفت میکنم و میرم سمتش. آروم میبوسمش. انگار که معذرت خواهی. محکم بغلم میکنه. میگم نکن خیس میشی! میگه بهبه! چه خوش بو! بلندم میکنه یه دور میچرخه. دم کمد میذاردم پایین بدو که یخ کرد. میرم کولر خاموش کنم. تو راه مثه پسربچههای شکمو قوز میکنه، دستاشو به هم میماله و صداهای شیطانی درمیاره. با تشکر نگاش میکنم. نگام میکنه. با چشمای آویزونش میخنده و برام یه بوسهی مجازی میفرسته تو هوا.
میخوام در کمد رو باز کنم. اما به جاش سرم تکه میده به در کمد. از موهام آب میچکه از نوک دماغم اشک. هقهقم شدیده. نمیخوام صدامو بشنوه. به در اتاق نگا میکنم. لبمو گاز میگیرم که صدام خفه شه. خودمو جمع و جور میکنم و با صدای بلند میگم ممنون که تحملم میکنی! سکوت محض... صدای شکستن چیزی شبیه لیوان میاد. فک میکنم چطوری تو این هشت سال منو تحمل کرده؟ صدای جارو کردن خرده شیشه بلند میشه.
به این فک میکنم که چی شد اون دخترک پر شر و شور ۱۶ ساله که میخواست دنیا رو فتح کنه؟ کجای راه جا موند؟ کجای راه جاشو داد به یه زن افسردهی معمولی بیست و چهار ساله تو یه آپارتمان گرون دراندشت سفید تو منهتن نیویورک؟
لباسامو پوشیدهم. دارم تختو مرتب میکنم. صدای در قفسهی کمکهای اولیه میاد. خودش بالاش بادزنگ وصل کرده که هر وقت تو آشپزخونه یا کارگاه یه بلایی سر خودم آوردم خبردار شه. دمپاییهاشو میگیرم دستم و میرم سمت آشپزخونه. پاش نیس. دستشه. دمپاییهارو میذارم رو زمین کنار پاش. پاش میکنه. نگام نمیکنه. دستشو نگا میکنم که چیزی تو زخمش نباشه. میبندمش. روی باند رو میبوسم. دستشو پس میکشه. بغلم میکنه. خیلی سفت!
آروم تو گوشش میگم ببخش که گم شدم. ببخش که گم کردم خودمو! محکمتر بغلم میکنه و لباشو میذاره پایین گوشم. نگام به زمینه. چند قطره خون بین پاهامون سنگ کف رو لک کرده. سرمو میارم بالا و تکه میدم یه سینهش. از کنار بازوش میبینم که املت اسپانیولی مخصوصی که درست کرده تو بشقابای طوسی ایکهآ ماسیده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر