وقتی بعد از مدتها زمان پیدا میکنی تا به بلاگت سر بزنی، حس عجیبیه! انگار زمان همونجا از آخرین پست تو وایساده! انگار صحبتت با یکی قطع شده و تو دقیقن میدونی از کی و کجا! انگار یه حافظهی خیلی قوی همهی اون چیزایی رو که لازمه یادت بیاد تا دوباره شروع کنی ثبت کرده.
این مدت ننوشتنهام چندین دلیل داشت:
۱- افسردگی
۲- شلوغی
۳- گیجی
۴- هپروت
۵- ملغمهای از تمام احساسات گُه!
۶- سردرگمی
۷- و در آخر و نه از همه کمتر- بخوانید بیشتر و منفورتر از همهشان!!!ـ تنبلی!!!!
واقعن دست جناب یونگ برای طراحی تست سایه درد نکنه! جواب تست من دروغ، تنبلی و خودم بود! حالا تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!
واقعن برای بار هزارم داره بهم ثابت میشه که این جناب از عناصر کار درست بشریت تشریف داشته و دارند و چه بسا که خواهند داشت!
رودهدرازی بسه! بگذریم!
والا غرض از مزاحمت یادآوری مصرف سنجد به خودم بود! در این ایام مبارک دم عیدی شکوم داره غلط نکنم...
باز هم بگذریم. حوادث بر سر من هوار میشوند و دستهجمعی با تکانهای ماجراهای روزمره که گاهی خوابم رو تحت تأثیر قرار میدن نظارهگر گذر ثانیههاییم! و من کماکان چشمم به در دوخته شده که جناب شاهزاده موعود با اسب سپیدش در درگاه اتاق سبز و زرد من ظاهر بشه! طبق معمول و همانطور که در بالا نیز اشاره شد تقصیر نیز همیشه به گردن افسردگی و تنبلیست! جالب اینجاست که گمون نکنم دستکم تا آیندهای خیلی دور هیچکدوم از ما متغیرها و به تبع، توابعمون از رو بریم لذا تا مدت طولانی و نامعلومی اوضاع بر همین سبیل خواهد چرخید! ما هم که راضیییم به رضای خدا و عمرن اگه در جهت تغییر- چه پسرفت و چه پیشرفت- حرکتی از خودمون نشون بدیم! خدا شاهده!
بازم بگذریم
نویده داره میره سفر. یه سفر خوب! انقد خوبه که حتا جرأت نمیکنم بگم دلم میخواد منم برم! امروز یا بهتر بگم دیروز برای اولین بار رفتم خونهشون و عاشق مامان و باباش شدم! دلم خواست که اونجا میموندم اما اونا مسافر بودن و کارهای خودمم هم پیچواپیچ و اخوی گرام هم لنگ دههزار تومن ناقابل در همون حوالی! خلاصه این شد که فقط یکی دو ساعتی فارغ از دنیای دون لذت لحظه بردیم و به قول استاد یوسا عیش مدام کردیم. نکتهی امروز ِ پر از نکته در نوشتهی نویدهی روی وایتبردش خلاصه میشه، یا بهتر بگم جایزهی نکتهی طلایی روز به این جمله میرسه: «سالهاست که مادر پدر را جانجان صدا میکند و سالهاست که پدر در جوابش میگوید جان یا جانِ جانجان و من با این خوشبختی لوسم خوشم»!*
جایزهی نقرهای روز بدون شک به نویده و خونه و خونوادهشون میرسه و جایزهی برنز به ساکنین جیغجیغوی پاسیوی خونهشون: بعلـــــــه! دو تا طوطی کوتولهی بامزه!
* جملهی بندهخدا تمامن نقل به مضمون شدهاست.
اعتراف: اینجانب از آنچه آینده برایش در آستین دارد و نمهنمه رو میکند مثل سگ میترسد! این ترس محترم یا محترمه از نوع فلجکنندهایست.
اینجانب مدتیست با ادبیات و نوشتن و خلاقیت و خواندن ترک رابطه نموده فلذا گویا ایشان نیز اقدام به مقالبه به مثل نمودهاند! باشد که تقدیر پروردگار بر آن قرار گیرد که بین اینجانبان هرچه سریعتر رفع کدورت صورت پذیرد.
بارون گرفت....
ساعت دو شیش دقیقهی بامداد جمعه میباشد و این دیوانه که سرش در زمانی نامعلوم توسط یک چهارپای نجیب مورد گاز واقع شده، با وجود قرار فردا صبح ساعت ده، قصد خواب نداشته و کماکان به تولید گلواژه مشغول است! باشد که حقتعالی از عرش شغلی برای او فرستد تا کمتر وقت خود و خوانندهی احتمالی را به فنا دهد.
درمورد شرایط شغل درخواستی در مجالی دیگر مفصلن قلم خواهم فرسود.
نکتهی آخر این که یک یا دو ناشناس عزیز هر از گاهی این چرتنگاریها را میخوانند و نگارنده مجنون را با فرستادن کلماتی شیرین شادکام میگردانند. هرچند که از اعلام نام خود حذر دارند اما لازم میدانم مراتب تشکر، امتنان و ذوقمرگیم را از این بابت در ملا عام و در محضر آفریدگار که واقف بلامنازع بر مکنونات قلبی حقیر است ابراز دارم! باشد که نوشتههای من و نظرات شما روز به روز افزون گردد! آمین
اینجا یه دروغ گنده گفتم! گاهی که بدون ساین این شدن میام به بلاگ سر میزنم نمیتونم کامنتها رو راحت فالو کنم... چون باید تکتک پستهارو چک کنم. اینترنت هم که وضعش معلومه! درنتیجه خیلی از کامنتهارو دیر دیدم و بعد از مدتی فکر کردم که اینجا من و تار عنکبوتها داریم باهم معاشرت میکنیم. لذا قهر کردم و حالم گرفته شد و رفتم تو قوطی! اما بعدها به این نتیجه رسیدم که من اینجا مینویسم به صرف نوشتن! که پسفردا نگن مرد و هیچ گهی هم نخورد!
پاسخحذفتازگیا به این نتیجه رسیدم که من خیلی لوسم و زیادی از هربهی قهر سواستفاده میکنم!
امروز گالری بودم و یادم افتاد از تولد سال ۸۸ محسن باهاش قهر کردم... دلمتنگ شد براش! یکشنبه بیخبر و بیهوا میرم بهش سر میزنم! کاش اونم دلش تنگ شده باشه! کاش اونم آشتی کنه باهام!
دیگه دارم شر و ور میگم!