اشک میچکد و خشم
از انگشتها و گونهام
خراش میدهد زمان
بر پوست نارک این بغض
و کی این درد به نطفه خواهد نشست
کسی نمیداند
زانو در بغل
چله نشسته اینجا
کودکم
در میان خون و درد و رگ و پی
با اصراری چنین سترگ
برای ماندن در بطن خستهی مادرش
به تاریخ ۲۱ تیر ۸۹
از انگشتها و گونهام
خراش میدهد زمان
بر پوست نارک این بغض
و کی این درد به نطفه خواهد نشست
کسی نمیداند
زانو در بغل
چله نشسته اینجا
کودکم
در میان خون و درد و رگ و پی
با اصراری چنین سترگ
برای ماندن در بطن خستهی مادرش
به تاریخ ۲۱ تیر ۸۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر