۱۳۹۰ مهر ۴, دوشنبه

نان ینی برکت! انگار اسمت گندم باشد...

دخترک گریه می‌کند. نشسته میان سروصداهای خراب کردن گذشته و به کسان‌ش فکر می‌کند و دل‌تنگی‌های بزرگ و کوچکی که دوره‌ش کرده‌اند. گاهی با مدادرنگی‌های‌ش جواب این همه تلخی را می‌دهد و گاهی می‌نشیند پشت میز و دانه‌دانه با فکر و با احساس دگمه‌ها را فشار می‌دهد. دلش که می‌گیرد می‌رود خوراکی‌های رنگ و وارنگ و عروسک و جغد و پاندا و سیبیل و لباس‌های گل‌دار و خال‌خالی مجازی می‌پراکند میان دوستان‌ش. می‌نشیند جلوی طوطی سبز و نارنجی‌ش با هم موزیک گوش می‌دهند. دایناسورهای‌ش را می‌چیند رو میز و با دوربین از این موجودات ساکت و بی‌آزار و خودش آلبوم‌های خانوادگی می‌سازد. عصبانی که می‌شود تمام آن عصبانیت را پوف می‌کند به سمت چتری‌های‌ش. اگر خالی نشده باشد پتوی‌ش را برمی‌دارد، می‌نشیند وسط فنجان گرد و قلمبه‌ی مادربزرگ خیالی‌ش، لنگرش را می‌کشد بالا، جغدش را می‌نشاند روی شانه‌ش، چشم‌بند دزدریایی‌ش را می‌گذارد روی چشم چپ‌ش، سیبیل‌ش را می‌چسباند زیر دماغ‌ش -که همیشه موقع غصه سرخ است- سربند راه‌راه آبی تیره و سفیدش را محکم می‌بندد به سرش- جوری که چترها و موها از صورت‌ش تکه‌ای کوچک و معصوم به‌جا می‌گذارند- بادبان‌ها را می‌کشد و با قاشق‌چایی‌خوری پارو می‌زند تا دوردست‌های ذهن رنگارنگ‌ش و به جای چپق اجداد دریانوردش سنجاق‌سر مشکی‌ش را گوشه‌ی چپ لب‌ش با لب‌خندی کج نگه‌می‌دارد. پتو را می‌پیچد به خودش و خوب که دور شد، اول چونه‌ش را ول می‌کند تا هرچه دلش خواست بلرزد و بعد به اشک‌ها اجازه‌ی خروج می‌دهد. هر از گاهی هم قاشق‌چایی‌خوری را در میاورد و در پشت می‌بیند که چشم‌ها چقد سرخ و کوچک شده‌اند. بعد از میان شکل‌های عجیب پشت و روی قاشق خنده‌ش می‌گیرد. شکلک درمیاورد و آن‌قدر به خنده می‌افتد که دل‌درد می‌گیرد. قل‌قل می‌خورد کف فنجان و اشک‌ها از خنده‌ سرازیر می‌شوند این‌بار. خوب که منگ خنده و قهقه شد چشم باز می‌کند می‌بیند در همان کنج آبی دنیاست که سال‌هاست پناهندگی‌ش را پذیرفته و انصافن هم خوب جایی‌ست. پتو را می‌کشد روی سرش و خواب ابرهای پف‌دار و آستین‌های چین‌چین و کفش‌های گل‌گلی و توت‌فرنگی و خامه و پاندا و کمی هم غصه می‌بیند.
پ.ن: موجودی را می‌شناسم که با خودش و تمام خودهای درونش در صلح و صفا زندگی می‌کند- گاهی هم البته جنگ‌های منطقه‌ای پامی‌گیرد. اما بیشترش خنده و شیطنت است که صادر می‌شود از این گوشه‌ی دنیا.

۴ نظر: