هر از گاهی که فارغ از تدریس و تحصیل و کار و زندگی گذارم به ترجمه و پژوهش (همان تحقیق قدیم، آن یکی را تازه یاد گرفتهام که بگویم به جای این یکی) وقتی غرق میشوم در لذت خلق چیزی از هیچ احساس میکنم که زندهام.
اینکه بنشینی پشت این صفحه و با گوگل خان وارد بازی تخت نرد بشوی و از داشتهها و دانستههاش پازلی بسازی برای هدف خودت، بعد ببینی تکههایی نیست و بعد تکههای نیست را سر هم کنی و بسازی و اگر نشد تخیلشان کنی و راهی بسازی به سمت همان هدف، یا مثلن بنشینی و بخوانی خیس بخوری در لذت خواندن و بعد بخواهی شریک شوی این لذت را و کلنجار بروی که کدام کلمه باید کجا و روبهروی کدام واژه بنشیند. انگار کنی که تو و واژهها سر یک میز گپ میزنید و بیحواس ساعت میشوید.
اینها یعنی عشق، همه شیرین، همه عسل، یعنی عیش مدام...
حیف که دیر دست میدهد این فرصت در این روزگار و دنیای دیوانه.
پ.ن. این احسان علیخانی کاری کرده که آدم از «عسل» به ای کل انحا بیزار بشه. به هر حال جای تقدیر داره ارتکاب این فعل صعب.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر