چهار.
تو زنان بسیاری را دوستداشتهای پیش از من
میان موهاشان برای خودت خیال بافتهای
برای انگشتهات لانه
صدات را خسته کردهای
روبهروشان
زیر گوشهاشان
پشت پالسهای سیمهای تلفن
خودت را لوس کردهای
به مریضی زدهای
داد کشیدهای
خیانت کردهای
و بعد از من نیز...
باز هم عاشق میشوی؟
یک.
کسی خبر از آینده خواهد آورد.
این را در روزنامههای صبح خواندم
قهوه را که هم میزدم
و تو با پاهای برهنه روی سنگهای آشپزخانه ول میگشتی
گاهی تو که خانه نیستی دراز میکشم زیر میز
خنکی برای پوست ما زنها خوب است
دل کوچک تو برای تمام ما جا دارد
وقتی جوانیم
وقتی تازه به دنیا آمدهایم
وقتی چروک و پلاسیده میشویم
وقتی هیولاهای درونمان را به زنجیر کشیدهایم
تو راز خندهها را میدانی
تو میدانی کجا خودت را به آن راه بزنی
تو لالبازی بلدی
در پانتومیمهای شبانه
تو شاه پیروز میدان میشوی
تقصیر این نوشداروی سرخفام جام من است
سرم گرم میشود
دوست دارم بلند شوم
برقصم
مچت را بگیرم
برقصانمت
نگذاری...
یقهات را در مشتهام مچاله کنم
هلت بدهم تا دیوار
نگاهم را بدوزم ته آن چاه سیاه
آنجا که زنی با لباس سرخ میرقصد
با لبان سفید آواز میخواند
و با دستهای بیانگشت موهاش را شانه میزند.
سه.
موشها برای خانهی ما زیادی لوکس به حساب میآیند.
موشها به درد خانهی سیندرلا میخورند
و گریزیلا
و آناستازیا
موشها برای ایفای نقش در کارتونهای والتدیزنی به دنیا میآیند.
صف میکشند پشت در اتاق کارگردان
یکی یکی تو میروند
مثل من و معشوقههای دیگرت
آنها اضطراب دارند ما اشتیاق
شبیه برههایی سادهلوح داخل میشویم
دستهات را میبوسیم
پاهات را میبوسیم
زبان زهردارت را میبوسیم
وقتمان که تمام میشود بیرون میآییم
کارت میزنیم
منشیت کارتها را میگیرد
موبایلها را چک میکند
تفتیش بدنیمان میکند
میفرستندمان زیر دوش
تا پاک شویم از تو و بوی تو و کاخ خاکستریت
از تو نباید هیچ اثری در دنیای مردگان باقی بماند
یکی یکی کفنمان میکنند
برایمان نماز میت میخوانند
ما همکاری میکنیم
بلند نمیشویم راه بیفتیم در پلهها
فریاد نمیزنیم
آواز نمیخوانیم
ادرار نمیکنیم
لبخند میزنیم
بدون اشک
ما را میپیچند در زرورقهای نو
با ربانهای طلایی و براق
جدامان میکنند
ما صادر میشویم
مقصد من همیشه آمستردام است
آنجا مرد پیری که دوست داشت مثل ونگگ جنون داشته باشد
منتظر من است
با پست ساعت پنج میرسم
مرا تحویل میگیرد
به اتاق محقرش میبرد
لایهها را باز میکند در انتظار برهنگی
زنانگی
دیر شده است
من اژدها شدهم
از حفرههای صورتم دود و شعله بیرون میدهم
میسوزانم
پیرمرد و اتاقش را
آمستردام را با آن معماری حلقوی زیبا
از این بالا
کانالهای شهر یکسر آتش میشوند
دشتهای هلند را میسوزانم و تمام گلهای منتظر را
لالههای رنگبهرنگ را
فانپرسی و آرین روبن را
ملکه بئاتریکس فرتوت و مستعفی را
قاره سبز را به خاکستر نشاندهم
من از اروپا بیزارم
باید جایی دور در اقیانوس خودم را سر به نیست کنم
دستهای تو همه جا به من میرسند.
دو.
کلاغهای آن روستا یادت هست؟
زالو و خانههای متروک و سیاه
سیاه ِ کلاغهای خیره
سربازهای تو
کبودیهام که رنگ ببازند
دوباره میشوم سوگلیت
عروسک کوکی خسته
دوباره مرا بنشان لبهی تخت
پیچ و مهرههام را باز کن
همه را بریز در ماهیتابهی چدنی
ذوب کن مرا
موقع اعدام
لطفن برایم برامس پخش کنید.
تو زنان بسیاری را دوستداشتهای پیش از من
میان موهاشان برای خودت خیال بافتهای
برای انگشتهات لانه
صدات را خسته کردهای
روبهروشان
زیر گوشهاشان
پشت پالسهای سیمهای تلفن
خودت را لوس کردهای
به مریضی زدهای
داد کشیدهای
خیانت کردهای
و بعد از من نیز...
باز هم عاشق میشوی؟
یک.
کسی خبر از آینده خواهد آورد.
این را در روزنامههای صبح خواندم
قهوه را که هم میزدم
و تو با پاهای برهنه روی سنگهای آشپزخانه ول میگشتی
گاهی تو که خانه نیستی دراز میکشم زیر میز
خنکی برای پوست ما زنها خوب است
دل کوچک تو برای تمام ما جا دارد
وقتی جوانیم
وقتی تازه به دنیا آمدهایم
وقتی چروک و پلاسیده میشویم
وقتی هیولاهای درونمان را به زنجیر کشیدهایم
تو راز خندهها را میدانی
تو میدانی کجا خودت را به آن راه بزنی
تو لالبازی بلدی
در پانتومیمهای شبانه
تو شاه پیروز میدان میشوی
تقصیر این نوشداروی سرخفام جام من است
سرم گرم میشود
دوست دارم بلند شوم
برقصم
مچت را بگیرم
برقصانمت
نگذاری...
یقهات را در مشتهام مچاله کنم
هلت بدهم تا دیوار
نگاهم را بدوزم ته آن چاه سیاه
آنجا که زنی با لباس سرخ میرقصد
با لبان سفید آواز میخواند
و با دستهای بیانگشت موهاش را شانه میزند.
سه.
موشها برای خانهی ما زیادی لوکس به حساب میآیند.
موشها به درد خانهی سیندرلا میخورند
و گریزیلا
و آناستازیا
موشها برای ایفای نقش در کارتونهای والتدیزنی به دنیا میآیند.
صف میکشند پشت در اتاق کارگردان
یکی یکی تو میروند
مثل من و معشوقههای دیگرت
آنها اضطراب دارند ما اشتیاق
شبیه برههایی سادهلوح داخل میشویم
دستهات را میبوسیم
پاهات را میبوسیم
زبان زهردارت را میبوسیم
وقتمان که تمام میشود بیرون میآییم
کارت میزنیم
منشیت کارتها را میگیرد
موبایلها را چک میکند
تفتیش بدنیمان میکند
میفرستندمان زیر دوش
تا پاک شویم از تو و بوی تو و کاخ خاکستریت
از تو نباید هیچ اثری در دنیای مردگان باقی بماند
یکی یکی کفنمان میکنند
برایمان نماز میت میخوانند
ما همکاری میکنیم
بلند نمیشویم راه بیفتیم در پلهها
فریاد نمیزنیم
آواز نمیخوانیم
ادرار نمیکنیم
لبخند میزنیم
بدون اشک
ما را میپیچند در زرورقهای نو
با ربانهای طلایی و براق
جدامان میکنند
ما صادر میشویم
مقصد من همیشه آمستردام است
آنجا مرد پیری که دوست داشت مثل ونگگ جنون داشته باشد
منتظر من است
با پست ساعت پنج میرسم
مرا تحویل میگیرد
به اتاق محقرش میبرد
لایهها را باز میکند در انتظار برهنگی
زنانگی
دیر شده است
من اژدها شدهم
از حفرههای صورتم دود و شعله بیرون میدهم
میسوزانم
پیرمرد و اتاقش را
آمستردام را با آن معماری حلقوی زیبا
از این بالا
کانالهای شهر یکسر آتش میشوند
دشتهای هلند را میسوزانم و تمام گلهای منتظر را
لالههای رنگبهرنگ را
فانپرسی و آرین روبن را
ملکه بئاتریکس فرتوت و مستعفی را
قاره سبز را به خاکستر نشاندهم
من از اروپا بیزارم
باید جایی دور در اقیانوس خودم را سر به نیست کنم
دستهای تو همه جا به من میرسند.
دو.
کلاغهای آن روستا یادت هست؟
زالو و خانههای متروک و سیاه
سیاه ِ کلاغهای خیره
سربازهای تو
کبودیهام که رنگ ببازند
دوباره میشوم سوگلیت
عروسک کوکی خسته
دوباره مرا بنشان لبهی تخت
پیچ و مهرههام را باز کن
همه را بریز در ماهیتابهی چدنی
ذوب کن مرا
موقع اعدام
لطفن برایم برامس پخش کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر