۱۳۹۴ تیر ۲۳, سه‌شنبه

مادر نگرانی‌های بشریت

اونی که وقتی کائنات داره بیدار می‌شه چشم‌بند می‌زنه به چشم‌ش و تازه می‌ره که بخوابه  منم. فرقی هم نمی‌کنه که کجای دنیا باشم. همیشه با طلوع آفتاب خوابم می‌بره و تا حدود ظهر تو این دنیا نیستم. 
لابد نگرانم وقتی دنیا و مافیهاش خوابن یه اتفاقی بیفته. لابد می‌خوام تنهایی دنیا رو نجات بدم. اما من اهل نجات دادن نیستم گمونم. من از اونام که تماشا می‌کنن. لزومن نه با لذت یا از روی اراده. از اونا که قفل می‌شن. چشاشون گرد می‌شه. لباشون یه کم از هم باز می‌مونه و هی پلک می‌زنن. شاید دستام هم تو هوا معلق بمونن و انگشتام یه تکون‌های بی‌معنی‌ای به خودشون بدن. نه دستام همون آویزون باشه آب‌روریزی‌ش کم‌تره. اون‌ریختی شبیه فیلم‌فارسی‌های کشکی می‌شه همه‌چی. اتفاقه هم از ابهت می‌افته.
 خلاصه که از من بعیده کاری بربیاد برای همین بهتره به جای این‌که تصور یه نگهبان شب تو ذهنم باشه بیشتر یه مامور مانیتورینگ رو خیال کنم. حالا چه دوربین‌ها چه اینترنت و شبکه. اون همه‌چی رو می‌بینه ولی کار زیادی از دست‌ش برنمی‌آد. فوق‌ش بخواد خبر بده. 
اتفاقن این دسته آدما دقیقن به خاطر اطلاعات زیادشون و این‌که شاهد خیلی چیزان زودتر هم می‌میرن. یا مردونده می‌شن. به هر حال آدم یه ظرفیتی داره. اون که پر بشه تموم می‌شه. از کارایی می‌افته.
آره این شبیه‌تره به من تا یکی که با چراغ‌قوه و باتوم و بی‌سیم و شاید کلت‌کمری گشت بزنه و اوضاع رو بپاد.
اینا فکرای توی سرمه. به علاوه‌ی یه سری رنگ که یهویی میان و می‌رن. می‌پاشن به درودیوارای جمجمه‌م از تو. بعد شره می‌کنن. چکه می‌کنن.
ولی دلیل واقعی و غیرفانتزی ساعت خواب من اینه که وقتی دنیا خوابه سکوت تو رو بیشتر متوجه لحظه و ارزش‌ش می‌کنه. من عاشق شب و تنهایی‌م. هر وقت از این دوتا دور شدم مهیب‌ترین اشتباهات زندگی‌م رو کردم. باید مثل یه رژیم به‌ش نگاه کرد. مثلن اگه دیابت داشتم باید کلن دور مواد قندی رو خط می‌کشیدم. خب اینم همونه. نه کاملن. ولی یه‌جورایی.

اعتراف: اگه یه کم بیشتر از اینی که الان هستم روشن‌فکر بودم می‌گفتم برای نتیجه‌ی مذاکرات بیدار موندم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر