۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

این‌گونگی

مرد آمد
مرد خسته بود
مرد تنها بود
مرد دختر را دید
مرد سخن گفت
مرد اشک ریخت
مرد دختر را در آغوش گرفت
مرد تلخ‌تر گریست
مرد به سکوت دختر گوش داد
مرد آرام شد
مرد با دختر رقصید
مرد خندید
مرد دختر را محکم‌تر از قبل در آغوش فشرد
مرد خوابید
مرد بیدار شد
مرد دختر را در آشپزخانه پیدا کرد
مرد چای خورد
مرد از پاکت سیگار روی میز سیگاری برداشت
مرد سیگار را پشت گوش گذاشت
مرد نگاه دختر را دید
مرد سیگار دیگری برداشت
مرد به سمت دختر رفت
مرد سیگار را به لب گذاشت
مرد خم شد تا با شعله‌ی زیر کتری سیگار را بگیراند
مرد دود را فرونداده بیرون داد
مرد سیگار را از لب برداشت
مرد ابتدا بوسه‌ای و سپس سیگار را بر لبان دختر گذاشت
مرد بشقاب را از دست دختر گرفت
مرد غذا خورد
مرد سیگاری پیچید
مرد سیگار را گوشه‌ی لب‌ش گذاشت
مرد چشمان‌ش را بست
مرد به سیگار خاموش پک زد
مرد لب‌خند زد
مرد آهنگی قدیمی را زیر لب زمزمه کرد
مرد کلاه خیالی‌ش را روی صورت گذاشت
مرد شاخه‌ی خیالی‌ش را مزمزه کرد
مرد خاکستر خیالی سیگارش را تکاند
مرد از پشت کلاه خیالی به دختر نگاه کرد
مرد در مکث آهنگ بلند گفت: دوستت دارم!
مرد آهنگ را نیمه‌کاره رها کرد
مرد خوابید
مرد آرام آرم رفت
دختر به سیگار پک زد
دختر با‌قی‌مانده‌ی غذای خیالی را دور ریخت
دختر دود سیگار را بیرون داد
دختر بشقاب خیالی را شست
دختر صندلی خیالی را سر جایش گذاشت
دختر تخت خیالی را مرتب کرد
دختر پرده‌های خیالی را کنار زد
دختر پنجره‌ی خیالی را باز کرد
دختر فیلتر سیگار را از پنجره بیرون انداخت
دختر ماند
دختر خسته بود
دختر تنها بود
دختر به آینه نگاه کرد
دختر سخن گفت
دختر اشک ریخت
دختر خود را در آغوش گرفت
دختر تلخ‌تر گریست
دختر به سکوت خود گوش داد
دختر آرام شد
دختر با خود رقصید
دختر خندید
دختر خود را محکم‌تر در آغوش فشرد
دختر خوابید
دختر بیدار شد
دختر خود را در آشپزخانه پیدا کرد
دختر چای نخورد
دختر از پاکت سیگار روی میز سیگاری برداشت
دختر سیگار را روشن کرد
دختر دود را بیرون نداد
دختر به سمتی رفت
دختر جایی بالاتر از قد خود در هوا را بوسید
دختر برای خود شراب ریخت
دختر از پشت شیشه‌ی سرخ به اطراف نگاه کرد
دختر شراب خورد
دختر به سیگار پک زد
دختر لب‌خند زد
دختر چشمان‌ش را بست
دختر آهنگی قدیمی را زیر لب زمزمه کرد
دختر عینک آفتابی خیالی‌ش را روی چشم گذاشت
دختر با ماتیک خیالی لبانش را قرمز کرد
دختر خاکستر سیگارش را تکاند
دختر در مکث آهنگ بلند گفت: دوستت ندارم!
دختر آهنگ را نیمه‌کاره رها کرد
دختر آرام آرام ماند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر