۱۳۹۴ خرداد ۵, سه‌شنبه

بدون عنوان

تو در من شعر می‌شوی
و این گناه هیچ‌کس نیست.
چرا...
شاید کلمه‌ها.
کلمه‌هایی که در قلب‌م می‌جوشند،
و از دست‌م سر می‌روند.
گناه آن‌هاست.
وگرنه من و تو
جز مهره‌های شطرنج چیزی نبودیم.
دستی آمد،
تکان‌مان داد.
دست دیگری آمد،
برداشتمان.
و حالا دیگر زمین زیر پای‌مان سیاه و سفید نیست.
خاکستری‌ست.
فقط خاکستری...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر