۱۳۹۳ آبان ۴, یکشنبه

دست‌های همیشه رو برای مادر

کارهایی هست که وقتی انجام‌شان می‌دهم رویا بی کوچکترین تردید خودش یا پیغام‌ش را به من می‌رساند که باز چه شده؟
بافتنی و آشپزی بی‌دلیل و بی‌بهانه و بی‌وقت. خواب وسط روز. جواب تلفن ندادن. پیاده‌روی و نبردن مل‌گراد همراهم. میوت شدن چند روزه. تبدیل شدن اییرپلاگز به بخشی از گوش و بدنم. خیره شدن به سقف در اوج فشار و پیک کاری. بی‌تفاوتی به همه‌چیز. پایین افتادن گوشه‌های لب. جواب دادن به هرچیز با شانه‌هایی که تنها کمی بالا می‌روند یا میانه‌ی لب که بالا بیاید تا پایین‌افتادگی یمین و یسارش بیشتر به چشم بیایند.
یک یک این‌ها رویا را به واکنش وا می‌دارند. اما حالا که همه با هم وقوع یافته‌اند، رویا هم ساکت شده‌است.
مادر بودن سخت ترین شغل دنیاست. خصوصن مادر موجودی مثل من بودن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر