۱. خاطراتی که آدم با خودش به اینطرف و آنطرف میکشد جدا از فشار روحیشان درد و دردسر و بار جسمی هم دارند. لعنتیها رها شدن از هرکدامشان هم دردها را تجدید میکند.
۲. از بچگی همیشه باورم این بوده که تمام اشیای پیرامون ما هم درد را احساس میکنند. گیاهان و درختان که جای خود. مبلها را که میآوردم به استودیو دیدم یک شیر پاک خوردهای گوشهای از پشتی مبل را با آتش سیگار سوزانده. دستی چنگ انداخت به قفسهی سینهم.
۳. حالا شاید راحتتر بشود توضیح داد که چرا اسبابکشیهای من یک قرن طول میکشد. هر زخمی که به تن گچ دیوارها بنشیند زانوهام را سست میکند. خصوصن که بیشتر دیوارهای اطراف من رنگی غیر سفید هستند و آن زخم بدقوارهی سفید نخواهی هم به چشم میآید. درستتر بگویم کلن از چشم نمیرود!
۴. احتمالن که نه، یقینن خیلی سانتیمانتال به چشم و گوش میآید این حرفها ولی نشده در این سالها کنار بگذارم این حس را. همیشه بوده و احتمالن همیشه خواهد بود.
۵. درست از همان روز که جلد کتاب شب به خیر جغد زیر پام ماند و پاره شد و من با جیغ و گریه رویا مادرم را صدا زدم که کتابم زخم شده! آرامم کرد و گفت چیزی نیست. چسب میزنیم. و من که دویده بودم تا داروخانهی کوچکمان که برای دسترسی ما بچهها در ارتفاع پایین بود که چسب زخم ببرم و وقتی برگشتم به اتاقش گفت اون چسب آدمهاست. باید چسب کتابها بزنیم بهش. و من خیره خیره برای اولین بار نوار چسب شفاف و براق باریک و بلند را دیدم با آن بوی عجیب که هنوز گاهی شبها وقتی به خانه میآیم و کارگران شهرداری در حال ترمیم خطوط راهنمایی هستند بلند میشود و همراه با دلآشوبهای مرا به گذشتهها میبرد. حتا ضربهای که چند روز بعد از این داستان خوردم هم نتوانست واقعیت را به من حالی کند که درد مربوط به زندههاست. چیزی که تا مدتها مرا نه از مرگ که از دردی که مردگان زیر خاک خواهند کشید هراسانده بود.
۶. دو سه روز بعد از عملیات نجات کتاب شب به خیر جغد بدو بدو رفتم به اتاق رویا و جواد و پریدم روی تختشان با آن روتختیهای حولهای قدیمی که مال ما نارنجی بود. مامان سرش گرم کاری بود که یادم نیست و یادم هست که گفت الان نمیشود کتاب بخوانیم. من بیتوجه جلد پشت کتاب را گذاشتم جلوم و آرام چسب را کشیدم که دردی که خودم میکشیدم از جداکردن چسب زخم کتاب را ناراحت نکند. پارگی هنوز آنجا بود. دوباره جیغ و داد که کتابم خوب نشده و چرا! هر چه هم رویا خواست توضیح بدهد که کتابها با ما فرق میکنند توی کتم نرفت. کار تا پیشنهاد خرید دوبارهی کتاب بالا گرفت ولی احساساتم بیش از آن درگیر همین یکی شده بود که بتوانم رهاش کنم.
۷. هنوز هم اینجاست. کتابخانهی کتابهای فارسی. قفسهی کودکان. کتاب اول. با همان زخم قدیمی پشت جلد و چسبی که حالا تیره شده و رو به پوسیدن دارد.
پ.ن. هفت خوب است. هفت کافیست.