۱۳۹۴ دی ۲۰, یکشنبه

وقایع اتفاقیه

۱. صبح وقت مراقبه آدم نشست روبه‌روم. در سرم چرخید. فکر کردم اگر تهران باشد چه خوب می‌شود ببرم‌ش جردن. یک هفته بی‌خیال همه‌چیز بشود و خودش را پیدا کند و کمی آرام و قرار بگیرد. مانترا مرا از فکر بیرون کشید.
۲. در تخت دراز کشیده بودم و از ترکیب هندل و اوته ارهارت لذت می‌بردم که در تلگرام پیغام داد. همه‌چیز که درست و سر جا باشد این‌گونه اتفاقات درست و سر و جا و به موقع روی می‌دهند. یکی دو ساعتی حرف زدیم بعد از مدت‌ها. و من از دورتر دیدم که چه هر دو بزرگ شده‌ایم. چه هر دو بالغ شده‌ایم. چه هر دو فرق کرده‌ایم با کودکی‌های‌مان که همین سال پیش بود.
۳. به روند و جریان زندگی اعتماد کنید. همین.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر