همین حالا که داشتم پیراهن آبی چهارخانهش را اتو میکردم دیدم از میان تمام کارهای خانه ارادت ویژهای به ظرفشستن و اتو کردن دارم. شام حاضر است. درسهام را خواندهم. ساز زدهم. بعد از آینگر یوگای صبح مراقبهی مبسوطی کردهم. ترجمهها روی روال است. پروژهی عید خوب پیش میرود و آقای کوهن عزیز برام هی دستز نو وی تو سی گودبای میخواند. بوی نرمکننده که میپیچد توی دماغم با داغی اتو انگار خوشبختی را توی اتاقهای آینه نگاه میکنم. هزار برابر میشود.
وقتی آدم میداند در جای درست ایستاده همهچیز بهشت میشود بیکوچکترین تلاشی...
وقتی آدم میداند در جای درست ایستاده همهچیز بهشت میشود بیکوچکترین تلاشی...
اگر این ها در نتیجه ی "تلاش" به دست نمی آد، در نتیجه ی "خوب بودن" است. همیشه خوب باشی.
پاسخحذفعزیزدل... رفیق دور من... آره برای بهشت شدن اوضاع نباید تلاش کرد. فقط باید خوب بود. و خوب بودن به نظرم یعنی با خودت در صلح باشی.
پاسخحذفچه خوب که همهچی انقدر خوب و قشنگه! اینو که داشتم میخوندم پر کشیدم اومدم خونتون، نشستم کنارت و اتو کردنت رو از اول تا آخر نگاه کردم. بعدم پاشدیم دو تا ماگ قد تاغار ورداشتیم پر چایی کردیم و رفتیم نشستیم رو کاناپه. پاهامون رو جمع کردیم و شروع کردیم به گپ زدن...
پاسخحذفعزیزترین تجسم واژهی خواهری برای من تو... شخصیت اصلی این پست رو روز آخر سفر پارسال باهم چهارتایی از کییلی خریدیم. یادته؟ آخ آره حرفای سیالمون که توش همهچی به همهچی مربوط میشه و کسی از بیرون درک نمیکنه. فایلهای صدایی که میفرستی رو که توی خونه پخش میکنم رویا با ذوق گوشاش تیز میشه و قشنگ معلومه دلتنگه. جمعه داشتم به امیر میگفتم که باورم نمیشه که دیگه قرار نیست با شما توی یه شهر زندگی کنم. یهو پاشم بیام خونهتون یا برعکس. یا مثل آنکارا اون همه نزدیک هم باشیم مثل خونواده. گاهی نفسم میگیره از این همه دوری. انقدر که به نظرم آنکارا کوچهی بالایی میآد. دوست دارم بیشتر از اونچیزی که کلمه جا داشته باشه.
حذف