روزهایی را میگذرانم که گاهی شگفتآورند نه از این نگاه که چیز ویژهای دارند، برعکس. همهچیز عادیست و به غریبترین حالت ممکن آرام. نه در تکاپوی رسیدن به چیزی در آینده و نه در حسرت و دلتنگی گذشته. درست همان که باید باشد هست و همان که باید باشم هستم.
بیست و نه سالگی بسیارت به جان عزیز میدارم. در نقطهای از زندگی ایستادهم که درکش میکنم. ترکیب مناسبی از بلوغ و جوانی که برایم قابل لمس و پذیرش است. هیچوقت تا این پایه در زندگی بیتلاطم نبودهم. همهچیز در جای درستش قرار دارد. درست به اندازهی درک حالا و اکنون من.
بیست و نه سالگی بسیارت به جان عزیز میدارم. در نقطهای از زندگی ایستادهم که درکش میکنم. ترکیب مناسبی از بلوغ و جوانی که برایم قابل لمس و پذیرش است. هیچوقت تا این پایه در زندگی بیتلاطم نبودهم. همهچیز در جای درستش قرار دارد. درست به اندازهی درک حالا و اکنون من.
بیست و نه بیآنکه متوجه باشم همیشه عدد شانس من بوده و من درست روز تولدم در تابستان گذشته این را درک کردم. شاید هم دارم به قوارهی این عدد قبایی از تقدیر و مشابهاتش میدوزم ولی همین هم که باشد، حس خوبی به من میدهد و این کافیست. بیش از کافیست.
صلحی درونم موج میزند که دوستش دارم...
صلحی درونم موج میزند که دوستش دارم...
انگار همان روزهای قدیم نوجوانیست و من بعد از چهار ساعت تمرین شنای سنگین در استخر باشگاه اجازه میگیرم که با بچهها دیوایدرهای طولی را باز کنیم و تمام استخر بشود محوطهی شیطنتهای ما. گاهی که حوصله داشتیم لوازم غواصی برمیداشتیم و گاهی یک توپ و واترپلو و بیشتر وقتها ادای بچههای تیمهای شنای هماهنگ/ حرکات موزون در آب یا همان سینکرونایزدسوییمینگ خارجی را درمیآوردیم. تمام خستگی و فشار ذهنی و جسمی تمرینهای قبل از مسابقات را در آن نیم ساعت فراموش میکردیم. اما روزهای نزدیکتر به مسابقات که بحث رکورد و رقابت داغتر بود انرژیای نمیماند و البته اجازهی شیطنت به خاطر نبود وقت و ریسک آسیبدیدگیها صادر نمیشد و به دستور مربیها برای رهایی غوطهور میشدیم روی آب خیره به سقف و میگذاشتیم آب هر جا میخواهد بکشاندمان. حس این روزهام بسیار شبیه حس آن روزهاست. آرام، مطمئن و راضی.
پ.ن. من عاشق عددهای اولم یا اسم انگلیسیشان که بیشتر ترجیحش میدهم: پرایم نامبرز. دوستت دارم ای دهمین عدد اول.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر