باز افتادهم به وبلاگ خواندن.
این وبلاگستان مسموم فارسی. به هر طرفش که نگاه کنی ناله و آه و اشک و شیون
پیداست. چه خارجنشینان و چه داخلنشینان سوزان در آرزوی خارج و چه داخلنشینان بیبرنامهی مشخص برای خارج. آدم واقعن باید شماها را ترک کند. مریض میکنید آدم را.
گاهی
فکر میکنم باید خواند این نوشتهها را. به زحمت به یک روز و نیم میکشانم
خودم را. و بعد مریض میشوم. باز ترجیح میدهم بروم درخت قطع کنم و سرم را
فرو ببرم در بوی کتاب تازه از زیر چاپ درآمده. یا کتاب کهنهی نایاب کاهی
که مدام میترسی پودر شود و بریزد و آه و حسرت بماند برایت. خریدن اینها هم که جیب آدم را میسوزاند.
همهی
اینها یا ضعف من است یا ایراد شما. شاید نباید هرچیزی را فرستاد در این
دنیای مجازی که نمیشود کنترلی داشت که به دست چه کسی میرسد. من که هر بار از
خواندن خیلیهاتان به یاس و بدبختی و اینها میرسم... اگر از من ضعیفتری
هم باشد چه؟ اگر او جوری گم کند خودش را و امید و آرزوهایش را که تا
مدتها بلند نشود چه؟
آلاحمد حرمت قلم را درست به کار برده بود در جایی. حرمت به زعم من ایهام دارد اینجا...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر