۱۳۹۱ مرداد ۱۲, پنجشنبه

این روزهای ساکت و آرام من

ساعت چهار صبح است. چای تازه‌دم ریختم برای خودم و با ام‌اند‌ام'ز نشستم وسط دنیای مجازی و وب‌لاگ می‌خونم.
نسوان و سرهرمس و بشین‌پاشو و خیلی‌های دیگر. گاهی هم در همین بلاگ‌سپات‌جان به ماجرا جویی می‌پردازم و هی روی اون بیل‌بیلک نکست بلاگ می‌کوبم. قبول دارم اکثرن مایوس‌کننده است اما خب من باورم رو به معجزه از دست نمی‌دم.
نسوان را و سرهرمس را که از معروف‌های وب‌لاگ‌نویسی فارسی‌ند و سرهرمس هم از نظر قدمت حق پدربزرگی دارد به گردن دو نسل بعدی.
بشین‌پاشو را هم که در یک پست مفصل جداگانه معرفی کردم.
همه‌چیز بر وفق مراد است و غیر از جفتک‌اندازی‌های همیشگی‌م که بر نمودار سینوسی بالا و پایین می‌رود اوضاع آرام می‌نُماید. دوباره دارم برای دست‌گرمی وب‌لاگ می‌نویسم تا برگردم به روزی یک پست که بهترین تمرین برای جلوگیری از خرفت شدن ذهن همین است.
به استرس سفر سالانه‌م به برلین و پاریس و اجراهای پیش‌رو هم فعلن نمی‌خواهم بهایی بدهم. تا کی زور آن‌ها از من بیش‌تر شود خدا می‌داند.
پ.ن: چایی را که بی‌دقت می‌ریزم و تفاله‌دار می‌شود، فاصله‌ی میان دندان‌هایم مایه‌ی تفریح می‌شود. با تفاله‌ها در رقابتی زیرپوستی دزد و پلیس بازی می‌کنیم در حفره‌ی دهان من.
پ.ن.ن: این کلمه‌ی حفره، تازگی‌ها مورد گیر من واقع شده‌است. بنده خدا!
پ.ن.ن.ن: شاید در چند صباح آتی تمرین‌داستان‌های آخرم را گذاشتم این‌جا که بخوانید. شاید هم گذاشتم یک‌جای‌دیگر. شایدم هم اصلن نگذاشتم. نمی‌دانم. 
الان و در این لحظه از نوشتن و مداوم نوشتن راضی‌م. با تشکر از فرهاد فیروزی عزیز و دل‌سوز. او بود که به من یاد داد و به یادم آورد که در نوشتن و در هنر نباید و نباید و هرگز نباید که لذت فراموش شود. من مدت‌ها بود نوشتن را و به عبارت به‌تر زندگی را به کام خودم زهر کرده بودم. دیروز بعد از مدت‌ها سرشار و سبک نوشتم و از هیجان‌ش تا مدت‌ها خوابم نبرد. این‌که ذهن‌ت را باز بگذاری که جولان بدهد هر طرف که خواست از موهبات آسمانی‌ست.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر