دزیرهی بلاگفا از آنجا اسبابکشی کرده و به وردپرس آمده: بشینپاشو
چند روز قبل کسرز در توییتر لینک یکی از نوشتههایش را توییت کرد و من رفتم که بخوانم. متن به نظرم معمولی بود. نه خوب. نه بد. به هر حال لایق بسیار خوبی که کسری به ریشش بسته بود نبود. اما هدرفوتوی بلاگ بهقدر گیرا و جذاب بود که نشد بیسرککشی ببندم پنجره را. بهعلاوه توضیحی که درمورد وبلاگ هم که در پایین هر پست میآید چشمگیر بود. همین توضیح چشمم را گیراند و با نثر او آشناترم کرد. چند ساعت بعد دیدم بیهوای زمان و مکان، بیوقفه افتادم به جان آرشیو وبلاگش و د ِ بخوان!
همهی اینها را نوشتم که بگویم فوقالعاده مینویسد. کار ضعیف هم دارد بدون شک. مگر میشود نویسندهای نداشته باشد؟ مگر میشود که کار کرد و کار ضعیف هرگز نکرد؟ اما نکته اینجاست که پرکاریش و نثر ویژهی خودش کارکردهای زیادی دارد: مخاطب را سر شوق میآورد. مخاطب هممسلک را به نوشتن و بیواسطه نوشتن سوق میدهد. و از همه مهمتر جهان نگارنده را با جهان بیرون پیوند میزند که این خود موهبتیست برای آنان که میدانند.
جایی مینویسد:
« قلبشو نگا کن. آره بابا جون. باز کن نگا کن. هر چی که هست اون تو روتو
برنگردون.. زخم و جراحت و جریحه و جرم و گناه اصلن . تو مگه نمی گی عاشقی ؟
خب وایسا ببین دیگه. بعدشم پاشو وایسا. خیره شو تو چشمش. دو ثانیه پلک
نزن. اخمم نکن، نگاش کن بازم.. بیشتر»
این را که خواندم نشد روی نوشتهی بعدی کلیک کنم. ایستادم. الان ده ساعتی میشود که ایستادهم. ایستادهم و فکر میکنم که چه کنم. باید بنویسم. باید بنویسم که خالی شوم. باید کاری کنم. اما همهی کارها را خودش کرده. در همین دوخط و اندی کلمه. دارد عاشقی یادمان میدهد. آنقدر لخت و عور که احتمالن در اولین نگاه منگ میشویم و دستکم در دل میگوییم: « ها؟!» این جملهها را باید مدتی نشخوار کرد تا دانستشان. تا مانوس شد با آنها... درک بماند به جای خود. این جملههای من هندوانهزیربغلگذاشتن برای دزیره خانم نیست. از آشنایی با او هیجانزدهم قبول ولی این احتمال را هم میدهم که خودش هم تمام و کمال نگرفته باشد که چه گفته و چه کرده.
پ.ن: از توییت کسرز ۳ روز میگذرد و آن تب لعنتی هنوز باز است. باز است و امید به زندگی را به من برگردانده. اینکه چای دم کنم و سر فرصت غرق شوم در دنیای دخترکی که احتمالن از نسل من است. بر خلاف بیشتر همنسلانش عریض زیسته. قدر لحظه را میداند. و راه زندگی کردن را میآموزد و میآموزد.
دختری که ذاتی یا اکتسابی با ادبیات آشناست. ریتم و آهنگ جمله و متن را میشناسد. از زیادهگویی میپرهیزد و به مینیمالهای بندتنبانی هم پناهنده نمیشود!
این دختر به قول یکی از خوانندگان پای ثابت نوشتههاش راوی نسل ماست. و من که اینروزها از خیلی نزدیک درگیر زبان و ادبیات کردهم خودم را از او بسیار آموختم. و بالاتر از همه شوق نوشتن را او به من برگرداند. او با صداقت محض و بیتکلفش.
پ.ن.ن: کسرز احتمالن نیازی به معرفی ندارد. در دنیای مجازی به حد کفایت شهره است. هرچند اگر هم میخواستم کار راحتی نبود. آنقدر ایده دارد و اعتیاد به نوشتن که بعید میدانم خودش هم تعداد وبلاگهایی که در آنها شناس یا ناشناس مینویسد را نگه داشته باشد.
من که بیشتر به شوق نوشتن میام اینجوری. به این فکر می کنم که در تشکر برات چی بنویسم.. همین که اعلام می کنم دارم فکر می کنم برات چی بنویسم رو می نویسم و می رم ببینم خودت چیا نوشتی. درباره شونم فعلا نظر نمی دم که پس دادن نون و این حرفا نشه
پاسخحذفدزیره :) من به آینده خوشبینم. خوشبین شدم از دست تو...
پاسخحذف