۱۳۹۰ مهر ۱۵, جمعه

تلاش من برای نادیده گرفتن واقعیت‌های تلخ

از صبح که بیدار می‌شوی فریادهایی را می‌شنوی که فرقی نمی‌کند مخاطباشان کیست، به کدام زبان زنده و مرده‌ی دنیاست، در کدام جهنم‌دره‌ای در کدام گورستان زمین صورت می‌گیرد. مهم تنها این است که گوینده همیشه یکی‌ست. لحن همیشه پرخاشی و متوقع است. و جمله‌بندی‌ها حاکی از تفرعن و خودپرستی ذهن صاحب آن‌هاست. خسته‌کننده‌ست بشنوی‌ این‌ها را سال‌ها و صدایت هم به جایی نرسد اگر هم که اعتراضی کنی. سخت است و من بسیار ضعیفم در مقابله با این شرایط تکرار شونده...
تمام این‌ها گفتم تا بگویم توانی که داشتم سال‌ها تا نادیده بگیرم همه‌چیز را، نق نزنم، غرغر نکنم، ناله و فغان سر ندهم ته کشیده است. دیگر انگار پر شده‌ام. بغضی می‌پیچد در من و تا گلو بالا می‌آید و همان‌جا جا خوش می‌کند. می‌ایستد. بالا نمی‌آید، پایین نمی‌رود. می‌نشیند، زل می‌زند به من بی حتا پلک زدنی!
تمام این توان تمام شد و این داستان هر روز، هر ساعت، هر لحظه خود را تکرار می‌کند...
تمام من تمام می‌شود و این واقعیت به پس‌زمینه‌ی پررنگ و نادیده‌گرفته‌نشدنی تبدیل می‌شود...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر