برای برهنگیهای تنت
سپر میشوم
برای زخم هایت مرهم
برای دل خستهات
مجالی
که تکه به دیوار دهد
نفسی تازه کند
تا دوباره برخیزد
برای معصومیت چشمانت
حافظهای میشوم
تا همیشه به یادآوری
دورتر از این روزهای سیاهی
آفتاب انعکاسی از چشمانی بود
که حالا خسته و چروکیده
ابرها و ستارهها را رصد میکن این پایین...
برای چشمان معصومی که با من سخن گفتند
بیادعا
بیترس
بیدغدغه
بینقاب
بیتلاش
با یک دنیا خجالت پنهان در پس لرزشهای آرام صدایی که تا گوشهای من پرپر میزد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر