۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

دگردیسی‌هامان

ابر شده‌ای در دلم
انباشته می‌شوی...
خار شده‌م در گلویت
لخته لخته می‌خوانم...
اشک می‌شویم در هم
بر هم
در بالش
بر رخت و تخت‌مان...
سقف می‌شوی بالای سرم
من دیوار در برابرت
تو بند می‌شوی بر دستم
من یوغ بر گردن تو
من خط خون می‌شوم بر گرده‌ات
تو شب می‌کاری بر ستون‌های تنم...
و ما و این روزها و این شب‌ها
می‌پیچیم
می‌پیچیم
می‌پیچیم...
و زمان این پیوند ناگسستنی...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر