میم وقتی شونزده سالمون بود و ما تازه داشتیم عشق رو کشف میکردیم کلی کتاب برام خرید. دقیقن از عید تا نزدیک تولد هفدهسالگیم. همهش هم کادوهای مناسبتی بود. همهش هم با پولهایی که اون موقع از سفارشهای بهندرت و موردیش درمیآورد.
حالا چرا بعد قرنی یاد اینا افتادم؟ من از قبل همون سالها درس میدادم و چون گچ تختهسیاه همیشه کثافتکاریش بیشتر بود، تختهسفید و ماژیک و سرطانهای احتمالیش رو ترجیح دادم. نزدیکای تیر که سالگرد شروع رابطهمونم بود دو تا ماژیک وایتبرد ستدلر یکی آبی و یکی مشکی برام خرید. اون موقعها همهشون سنومن بودن و ستدلر نوعی ثروت محسوب میشد.
از همون سال اینا رفتن جزو یادگاریهایی که خیلی به ندرت مصرف میشن. ولی امسال نمیدونم چرا تصمیم گرفتم بیارمشون سر کلاسام و رفیق آبی به زودی منو و کلاس رو ترک خواهد کرد. این ماژیک بیشتر از دوازدهسال با من بوده و جاخالی هم تو کارش نبوده. تو فکریم که براش یه مراسم بازنشستگی خیلی باشکوه بگیریم و به عنوان یکی از اولین هدیههای میم به من بدیمش به دخترمون. :) به همین لوسی دقیقن. ما همینقدر کلیشهایم.
پ.ن. اگه به روح اعتقاد دارین وقتی مهمونی میگیرین آخر هفته موزیک رو جوری تنظیم کنید که بیس صدا نگاد بقیهی همسایههارو!!! شاید یه بدبختی در حال تحویل کار باشه و ددلاینها هم بیخ خرش! انقد که میم عزیزش رو فرستاده باشه خونهی دوستاشون برای شام تا حتا مجبور نشه برای شام اون از جاش پاشه.
پ.ن.ن. بعله مشکل چای هم با فلاسک دو لیتری سفریمون قابل حله!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر