۱۳۹۴ بهمن ۲۵, یکشنبه

پاک‌سازی مجازی

جو عید همه‌مان را گرفته و حالا که مل‌گراد اول را فروخته‌م و مل‌گراد دوم هم نیمه‌جان است و سامان هم که قرار بود برای کلاس پنج این‌جا باشد و حالا پنج و نیم است و هنوز نرسیده و درترافیک تونل حکیم مانده، فرصت می‌کنم به شیوه‌ی عهد بوق لپ‌تاپ را خاموش کنم از کاناپه‌ی نشیمن که جای فیلم‌بینی‌هاست بیاورم‌ش پشت میز سالن که محل کلاس شاگردهاست و منتظر شوم تا دوباره برق برود توی جان‌ش و بالا بیاید. باتری‌ش به طور ناگهانی ما را تنها گذاشت و حالا فقط با برق مستقیم کار می‌کند. و حساب کنید این چه شکنجه‌ای‌ست برای منی که لپ‌تاپ را جز در فرودگاه‌ها خاموش نمی‌کنم. هرچند از سن شش ساله‌اش پیداست که تا همین جا و با یکی دوبار سقوط از ارتفاع پنجاه سانتی و یک متری خوب دوام آورده بود این ساخته‌ی آقای جابز.
هربار که بالا می‌آید اپن ات ستارت‌ها هم باز می‌شوند. یادداشت‌هام هم جز همین‌هاست. گاهی رندم یکی را باز می‌کنم که هم بخوانم‌ش و یادی از زمان نگارش یادداشت در سرم زنده شود و هم اضافی‌ها و انجام‌شده‌ها را پاک کنم. این بار در یک برگه یادداشت صورتی دیدم نوشته‌م: درد ها و سوگ ها سوخت حرکت هایمان هستند گویا ... بستگی دارد این سوخت را چگونه مصرف کنی. می توانی بریزی بر سرت و خودت را آتش بزنی. می توانی بریزی در باکت و بروی تا ته دنیا ...
-قطعن از یک وب‌لاگ است. احتمال زیاد بشین‌پاشو ولی یا یادم نمانده منبع را بنویسم و یا با خنگ‌بازی در فرآیند کپی پیست حذف شده. علی‌ای‌الحال اگر می‌دانید این جملات از کی‌ست بنده را هم از نگرانی خارج نمایید.
وقتی خواندم این جمله‌ها  را دیدم من چه‌طور دارم مصرف می‌کنم این سوخت را. قطعن نه می‌خواهم و نه هرگز خواسته‌م چیزی را به آتش بکشم. بیشتر دقت کردم دیدم همه‌ش توی باک است. فقط نمی‌دانم چرا هی دل‌دل می‌کنم که ستارت بزنم...

۱ نظر: