پشت پنجره درخت سرخ با باد تکان میخورد. انگار ناز میکند برا معشوقی خیالی... شاید باد. شاید هم در باری گوشهای ایستاده و سرش با کوبا لیبرهش گرم است و بیخیال دنیا با ریتم آهنگ اینطرف و آنطرف میرود. من اگر مردی در آن بار باشم و زنی سرخمو را ببینم که با خودش خوش است و تنها میرقصد... رقص که نه... تاب میخورد. برای دل خودش و باقی دنیا هم حوالهی تخمهای نداشتهی مرد قبلی زندگیش- حتمن مرد نبوده که گذاشته از دستش در برود- باید خودم را به صندلی بار بدوزم که نروم سراغش...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر