۱۳۹۰ آبان ۲۳, دوشنبه

بار دیگر شهری که نمی‌دانم‌ش...

همه چی خاکستریه. دارم قدم می‌زنم. توی پارک روبه‌روی کلیسای سر ویلام. خاطره‌ها دور تند رد می‌شن. و هرچی زمانشون نزدیک‌تر می‌شه، قلب‌م تندتر می‌زنه. چشمام‌و می‌بندم. سعی می‌کنم به زور روی پرسه‌های عاشقانه‌ی بیست‌سالگی‌م زیر برف و بارون نگرش دارم. سعی می‌کنم به آدمی که اون‌جا کنار دست‌م وایساده نگاه کنم. به‌ش فکر کنم. به عشق دیوانه‌وارم به‌ش. به زندگی دو شقه شدم. به خشمی که دارم به‌ش. به نفرتم. به ترس‌م. به بی‌تفاوتی‌م. نمی‌شه. رد می‌شم از روی همه‌ی اینا. داره نزدیک می‌شه. داره جون می‌گیره. لب‌خندها دارن یکی یکی متولد می‌شن. داره شلوغ می‌شه. استرس می‌گیرم. قلبم داره محکم می‌زنه. گوشی‌های تو گوشم ساکت‌ن. دستگاه روی پخش اتفاقی تنظیمه. دوبار ضربان قلبم تو گوشم می‌پیچه. دستم می‌ره سمت جیب شلوارم که دستگاه رو بیارم بیرون و ببینم چرا نمی‌خونه که: سر اومد زمستــــــــــــــون...
زانوهام شل می‌شن. خالی می‌کنن. می‌شینم روی سکوی نزدیک‌م. پلکامو به هم فشار می‌دم. جلوی در همون پارکم. نفسام بریده بریده‌س. ماسک رو از جلوی دماغ و دهنم می‌کشم پایین. نگام تو جمعیت می‌دوه. مردم بی‌حواس از من رد می‌شن. تنه می‌خورم. می‌گردم. گاهی پشت سرم رو نگاه می‌کنم. صداها تو سرم می‌پیچن. کش می‌آن. همه‌چی کند می‌شه. موزیک رفته تو پس‌زمینه. انگار دارم الان و اون‌موقع رو تدوین می‌کنم. فریم‌هارو باز می‌کنم روی تایم‌لاین. می‌چینم پشت هم. به نوبت از الان و اون‌موقعه. توی هم دیزالو می‌کنم... باند اصلی صدا. اون پشت‌مشت‌هام آهنگ...
هنوز خاطره‌م داره دنبال یه چیزی می‌گرده. گیجه، نمی‌دونه بره، بمونه... می‌دونه اگه بمونه کار احمقانه‌ایه. دو تا عکس توی یه دستمه. مچ دستام با پارچه‌ی سبز به هم بسته شدن. اون یکی دستم به شکل پیروزی آویزون مونده. نگاه می‌دوه میون مردم. اون عقب‌ترها. یه دست قوی می‌خوره به بازوی چپم و من به جهت حرکت‌ش کشیده می‌شم. دور خوردم نیم دور می‌چرخم. طول می‌کشه تا بفهمم اون دست هنوز محکم منو چسبیده، عربده‌ها بلند‌تر شدن. می‌ترسم به آستین دست نگاه کنم. می‌دونم یشمی تیره‌س... می‌چرخم. چهارخونه‌ی سبز و سفید و زرده... دور صداها تند می‌شه. بازم زانوهام خالی می‌کنن. پاهام تو سرعت می‌پیچن تو هم. تو رو هم می‌کشم پایین، حالا دوتا دست قوی منو بلند می‌کنه. یکی‌سریع ولم می‌کنه و اون یکی سر می‌خوره و مچم رو می‌گیره... 
دور کند می‌شه. حالا روی تایم‌لاین اون روز و چهارسالگی‌م رو ترکیب می‌کنم. مامان دست منو می‌کشه. بازم دست چپ‌مه! تکون تکون می‌خورم و دنبالش می‌دوم. مثل بادکنکی که دنبال یه بچه با تکون‌های هماهنگ با دویدن‌ش می‌ره. دوباره بر می‌گردم. دست راستت منو می‌کشه. تمام منو... از مچ‌م نگام می‌ره رو مچ‌ت... موهای دست‌ت چسبیده به پوستت عین وقتایی که از حموم میایی بیرون. می‌بینم و نمی‌بینم. رد خیسی رنگ‌داری روی ساعدته. میام بالاتر پیرهن قرمزه. نمی‌فهمم. مغزم داره جون می‌کنه. یهو دست‌مو پس می‌کشم. همه‌چی وامی‌سه. میام جلوت. نمی‌بینی منو. پلک‌هات رو هم‌ن. خیس عرقی. چشمامو ریز می‌کنم: خودتی اشتباه نکردم. اما تو اون روز نبودی. اون‌جا نبودی. هیچ‌جا نبودی. تو اون موقع دو سال بود که نبودی...
زور می‌زنم پلک‌هامو باز کنم. نمی‌شه. مثل وقتی که کابوس می‌بینی می‌خوای پاشی نمی‌شه. می‌خوای داد بزنی که کناری‌ت رو بیدار کنی نمی‌شه. صدای آهنگ قطع می‌شه. نفسم سنگینه. پلکام و بعدش چروک‌های صورتم آروم باز می‌شن. مچ‌م درد می‌کنه... مچ دست چپ‌م. مشت همون دستم از شدت گره‌ش می‌لرزه. سیم‌های سفید گوشی‌م از لای انگشتای بی‌خونم زده بیرون. با زانو های خم تکیه دادم به سکوی سنگی پارک... تو اون‌ورتر کنار فواره با خنده پشت دوربین‌ت داری عکس می‌گیری از من. نقاب کلاه زردت‌رو بردی پشت سرت که از ویزور راحت‌تر نگاه کنی... چشماتو تنگ کردی به خاطر آفتاب. دندونات مثل برف سفیدن...

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر